پارت ۱۵ !
رستوران سه دسته جارو، گرم و پر سر و صدا بود. دانشآموزان هاگوارتز، که بعد از هفتهای سخت به گردش و استراحت می پرداختند، در سه دسته جارو جمع می شدند و نوشیدنی کرهای میخوردند؛ اما هروس و ریگولس، حس دیگری داشتند. هروس، مضطرب بود. مضطرب برای اینکه، کسی که عاشقش شده بود، از او فرار کند؛ و ریگولس، متفکر و ساکت، به نقطهای از میز خیره شده بود. بعد از چند ثانیه، ریگولس به آرامی گفت:
«قابل کنترله؟»
هروس که از این سؤال جا خورده بود گفت:
«نه...»
هروس کنجکاو شده بود که چرا ریگولس، چنین سوالی پرسید. نمیدانست آن سوال را کنجکاوی بداند یا توهین. ریگولس بعد از لحظاتی، گفت:
«هر وقت... احساس کردی داره خودشو نشون میده یا قراره به خودت یا کسی آسیب برسونه... بهم بگو.»
هروس دلیل این حمایت را نمی فهمید. احساس می کرد که به او توهین شده است( بهش بَر خورده😑😑😑). پرسید:
«چرا؟»
ریگولس در چشمان هروس خیره شد و با صبر و حوصله توضیح داد:
«من از بچگی با آدم های خطرناکی بزرگ شدم. با آدم هایی که دنبال قدرت های منحصربهفرد میگردن و به خاطرشون هر کاری میکنن! اگر یکی از اونها، بفهمه که تو همچین قدرتی داری، بلاهای وحشتناکی سرت میارن تا اون قدرت رو ازت جدا کنن و کاری کنن که مال خودشون بشه. اگه قبل از اینکه اونا بفهمن به من بگی، میتونم کمکت کنم.»
هروس، از تصور اینکه کسی بخواهد با روش های تاریک، قدرتش را از او جدا کند، بسیار میترسید. با اینکه از قدرتش تنفر داشت، نمی توانست این موضوع را انکار کند که آن قدرت بخشی از وجود هروس است. آن قدرت از قلب، گوشت و خون هروش می آمد.
هروس نسبت به پیشنهاد ریگولس احساسات متفاوت و بسیاری داشت. از اینکه ریگولس داشت به او کمک میکرد موجی از شادی و هیجان در درونش بهپا شد؛ اما نباید این احساس را نشان بدهد. اصلا نباید میگفت که چنین قدرتی دارد، اما احساساتی داشت که مقاومتش را پایین میاورد. چشمان هروس به رنگ سیاه و طبیعیاش تغییر رنگ داد اما رگه هایی از رنگ ارغوانی( رنگی که هر وقت خوشحال میشه میاد.)در آن های دیده میشد.
ریگولس یک بلک( بلک نام خانوادگیشه. بلک ها خاندان اصیلی بودن که تمام تلاششون رو کردن که با ماگل زاده ازدواج نکنن و اصیل بمونن. از ماگل زاده ها هم بدشون میومده. اگر بلکی هم با ماگل زاده یا ماگلی ازدواج کنه، از شجرهنامهشون حذف میشه. برای کسایی میگم که اطلاعات زیادی از هری پاتر ندارن.) بود و خاندان بلک، همیشه یار و دوست جادو های تاریک بودند؛ در نتیجه، این موضوع که ریگولس از این حيطه شناخت بیشتری دارد، طبیعی مینمود.
هروس، در جواب به گفته های ریگولس به تکان دادن سرش به معنای جواب مثبت اکتفا کرد.
ریگولس با دیدن چشمان هروس گفت:
« خب،حالت خوبه؟ این رنگ یعنی چی؟ اخه قبلا زرد بود...»
هروس از دقت ریگولس و اینکه قدرتش را پذیرفته بود خوشش آمد.
᷼ᮬ︵﹡⏜︧𖥑𑩑︨⏜﹡︵᷼ 𑂳
عکس اول ریگولسه(🛐🛐🛐)
ویدیو اول هم ریگولسه ولی اون پسره ولدمورته
سومی هم هیچ ربطی به هری پاتر نداره و یه ادیت از آیزاک نایت، یکی از شخصیت های فصل دوم ونزدیه(طبیعیه که روش کراش زدم؟...)
این پارت رو به مناسبت یلدا گزاشتم و تلاش کردم که طولانی باشه. چون بعد از این یه مدت طولانی نمی تونم فعالیت کنم. ولی برمیگردم و آنفالو نکنینننننن
یلداتون مبارککککککک❤️🔥❤️🔥❤️🔥
امیدوارم خوشتون اومده باشه!♡
لایک و کامنت یادتون نره!☆
منتظر پارت بعدی باشینننن!🪸🦋
«قابل کنترله؟»
هروس که از این سؤال جا خورده بود گفت:
«نه...»
هروس کنجکاو شده بود که چرا ریگولس، چنین سوالی پرسید. نمیدانست آن سوال را کنجکاوی بداند یا توهین. ریگولس بعد از لحظاتی، گفت:
«هر وقت... احساس کردی داره خودشو نشون میده یا قراره به خودت یا کسی آسیب برسونه... بهم بگو.»
هروس دلیل این حمایت را نمی فهمید. احساس می کرد که به او توهین شده است( بهش بَر خورده😑😑😑). پرسید:
«چرا؟»
ریگولس در چشمان هروس خیره شد و با صبر و حوصله توضیح داد:
«من از بچگی با آدم های خطرناکی بزرگ شدم. با آدم هایی که دنبال قدرت های منحصربهفرد میگردن و به خاطرشون هر کاری میکنن! اگر یکی از اونها، بفهمه که تو همچین قدرتی داری، بلاهای وحشتناکی سرت میارن تا اون قدرت رو ازت جدا کنن و کاری کنن که مال خودشون بشه. اگه قبل از اینکه اونا بفهمن به من بگی، میتونم کمکت کنم.»
هروس، از تصور اینکه کسی بخواهد با روش های تاریک، قدرتش را از او جدا کند، بسیار میترسید. با اینکه از قدرتش تنفر داشت، نمی توانست این موضوع را انکار کند که آن قدرت بخشی از وجود هروس است. آن قدرت از قلب، گوشت و خون هروش می آمد.
هروس نسبت به پیشنهاد ریگولس احساسات متفاوت و بسیاری داشت. از اینکه ریگولس داشت به او کمک میکرد موجی از شادی و هیجان در درونش بهپا شد؛ اما نباید این احساس را نشان بدهد. اصلا نباید میگفت که چنین قدرتی دارد، اما احساساتی داشت که مقاومتش را پایین میاورد. چشمان هروس به رنگ سیاه و طبیعیاش تغییر رنگ داد اما رگه هایی از رنگ ارغوانی( رنگی که هر وقت خوشحال میشه میاد.)در آن های دیده میشد.
ریگولس یک بلک( بلک نام خانوادگیشه. بلک ها خاندان اصیلی بودن که تمام تلاششون رو کردن که با ماگل زاده ازدواج نکنن و اصیل بمونن. از ماگل زاده ها هم بدشون میومده. اگر بلکی هم با ماگل زاده یا ماگلی ازدواج کنه، از شجرهنامهشون حذف میشه. برای کسایی میگم که اطلاعات زیادی از هری پاتر ندارن.) بود و خاندان بلک، همیشه یار و دوست جادو های تاریک بودند؛ در نتیجه، این موضوع که ریگولس از این حيطه شناخت بیشتری دارد، طبیعی مینمود.
هروس، در جواب به گفته های ریگولس به تکان دادن سرش به معنای جواب مثبت اکتفا کرد.
ریگولس با دیدن چشمان هروس گفت:
« خب،حالت خوبه؟ این رنگ یعنی چی؟ اخه قبلا زرد بود...»
هروس از دقت ریگولس و اینکه قدرتش را پذیرفته بود خوشش آمد.
᷼ᮬ︵﹡⏜︧𖥑𑩑︨⏜﹡︵᷼ 𑂳
عکس اول ریگولسه(🛐🛐🛐)
ویدیو اول هم ریگولسه ولی اون پسره ولدمورته
سومی هم هیچ ربطی به هری پاتر نداره و یه ادیت از آیزاک نایت، یکی از شخصیت های فصل دوم ونزدیه(طبیعیه که روش کراش زدم؟...)
این پارت رو به مناسبت یلدا گزاشتم و تلاش کردم که طولانی باشه. چون بعد از این یه مدت طولانی نمی تونم فعالیت کنم. ولی برمیگردم و آنفالو نکنینننننن
یلداتون مبارککککککک❤️🔥❤️🔥❤️🔥
امیدوارم خوشتون اومده باشه!♡
لایک و کامنت یادتون نره!☆
منتظر پارت بعدی باشینننن!🪸🦋
- ۱۶۵
- ۳۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط